ما هنرمندان تمامِ عمر زیر پروژکتورِ نگاه زندگی میکنیم. الان به خود میگویم: آیا میشود جایی بروم که کسی مرا نشناسد! آزاد باشم، روی چمن بنشینم، دراز بکشم و کسی چشم به من ندوخته باشد. من میخواهم برای خودم زندگی کنم، امّا نمیشود. گاهی آدم دلش برای خودش تنگ میشود، چون دیگر نمیتواند خودش را پیدا کند! اینهاست که بین هنرمند و مردم فاصله ایجاد میکند. هنرمند حس میکند که از لحاظ عاطفی نمیتواند جوابگوی مردم باشد... واقعاً آدم دلش برای خودش تنگ میشود... آنچه که بیش از همه برای من خوشحال کننده است، آن است که عدّهیی اهل دل به صدای من گوش میکنند و از آن لذّت میبرند و همین، بالاترین سعادت من است. وقتی می بینم که پس از سالها زحمت و خدمت برای هنرِ این سرزمین، گروهی پیدا میشوند تا قدرشناسی کنند، خستگی ام برطرف می شود... از من انتظار میرود که تولید هنری در عالیترین سطح داشته باشم، شاگرد تربیت کنم، مرتباً کنسرت برگزار کنم و در موسیقی ایرانی، پدری کنم! واقعاً از عهدهی یک نفر برنمیآید... من با مردم زندگی میکنم و با آنها درد مشترک دارم؛ برای همین است که میدانم چه میخواهند...
استاد محمدرضا شجریان